معرفی کتاب قوی سیاه
قوی سیاه (The Black Swan) نوشته نسیم نیکلاس طالب (Nassim Nicholas Taleb) به بررسی ماهیت اتفاقاتی میپردازد که بهعنوان وقایع تصادفی محسوب میکنیم. همچنین از تلههایی منطقی صحبت میکند که باعث میشوند تصویر کلی موقعیتها را از دست بدهیم. او به این وقایع ظاهراً تصادفی «قوهای سیاه» میگوید؛ وقایعی که اغلب عواقبی جدی برای فرد و حتی جوامع بههمراه دارند. طالب به ما کمک میکند تشخیص دهیم که کی توانایی قضاوت و تصمیم گیریمان به خاطر تمایل ذاتی بشر به دستهبندی کردن اطلاعات در تحلیلهای ساده و قابلفهم، تضعیف میشود. او این کار را از طریق ارائه درکی بهتر از نقاط ضعف ما در پیشبینی کردن انجام میدهد.
در شهری دو بیمارستان کوچک و بزرگ داریم، یک شب آمار پسران متولد شده ۶٠ درصد است. احتمال اینکه در کدام بیمارستان باشد بیشتر است؟
آمار معمول ۵٠٪ است و این یک انحراف از میانگین است و احتمالش در جامعه آماری کوچک بیشتر است. اغلب افراد به این سوال جواب اشتباهی می دهند.
«قوهای سیاه» وقایعی هستند که آنها را غیرممکن محسوب میکنیم؛ اما بااینحال رخ میدهند.
ما انسانها مهارت ویژهای در تبدیل تمام محرکهایی که از محیط میگیریم به اطلاعات بامعنی داریم. این استعدادی است که ما را قادر ساخته روش اثبات تجربی را خلق کنیم، به فلسفه وجود فکر کنیم و الگوهای پیچیده ریاضی به وجود آوریم.
اما از آنجاییکه علم انسان دائماً در حال رشد و تکامل است، چنین رویکرد متعصبانهای کاملاً احمقانه و اشتباه است. بهعنوان مثال تنها دویست سال پیش پزشکان و دانشمندان به دانش خود از علم پزشکی اعتماد کامل داشتند؛ اما امروزه اعتماد آنها به علم و دانش آن زمان مضحک به نظر میرسد: کافی است تصور کنیم که به خاطر یک سرماخوردگی معمولی به یک پزشک مراجعه کنیم و او استفاده از مار و زالو تجویز کند!
این نوع تفکر متعصبانه میتواند منجر به یک غافلگیری عظیم شود. گاهی اوقات وقایع ما را به خاطر تصادفی بودن غافلگیر نمیکنند، بلکه به خاطر محدود بودن چشماندازمان است که غافلگیر میشویم. این نوع غافلگیری به «قوی سیاه» معروف است و میتواند باعث شود که در جهانبینی خود اساساً تجدیدنظر کنیم.
سالها دانشمندان گمان می کردند میوه و سبزی برای بدن نیازی نیست در واقع دچار افلاتون زدگی بودند و به اشکال جابه جا گرفتن “نبود نشانه” و “نشانه نبود” دچار شده بودند.
اما اینکه آنها نشانه ای نمی دیدند دلیل بر این نبود که نیازی هم نباشد.
پیش از رویت نخستین قوی سیاه، مردم فکر میکردند که تمام قوها سفید هستند. به همین دلیل تمام تصورات و نگارههایشان از قوها سفید بود؛ و این یعنی رنگ سفید بخش مهمی از «قو» بهحساب میآمد. به همین خاطر، وقتی اولین قوی سیاه دیده شد، این مسئله فهم آنها از خصیصههایی که یک قو میتواند داشته باشد را از اساس تغییر داد. همانطور که در ادامه خواهیم دید، یک «قوی سیاه» میتواند به اندازه فهمیدن این موضوع که همه قوها سفید نیستند ساده باشد، یا میتواند بهاندازه از دست دادن همهچیز بهخاطر سقوط بازار سهام، عظیم و اثرگذار باشد.
وقایع «قوهای سیاه» برای کسانی که به آنها توجه نمیکنند، عواقب تکاندهندهای خواهند داشت
تأثیر یک قوی سیاه برای همه یکسان نیست. برخی افراد بهشدت تحت تأثیر این وقایع قرار میگیرند، برخی دیگر چندان اثری احساس نمیکنند.
این مسئله را میتوان در سناریوی زیر مشاهده کرد: فرض کنیم شخصی روی اسب موردعلاقه خود به نام راکت شرط میبندد. به دلیل وضعیت جسمانی قوی راکت، سابقه پیروزی در مسابقههای گذشته، مهارت بالای سوارکار و ضعیف بودن رقبا، او معتقد است که راکت امنترین گزینه برای شرطبندی بوده و به همین خاطر کل دارایی خود را روی راکت شرط میبندد. هنگامیکه پس از شلیک شروع مسابقه، راکت دروازه را ترک نکرده و در عوض همانجا روی زمین مسابقه دراز میکشد، میتوان تصور کرد که آن شخص چقدر غافلگیر میشود.
این واقعه یک قوی سیاه محسوب میشود. باتوجه به اطلاعاتی که آن شخص جمعآوری کرده بود، برد راکت امنترین گزینه برای شرطبندی محسوب میشد؛ اما بهمحض اینکه مسابقه شروع شد او کل پول خود را از دست داد. اما این واقعه برای همه یک مصیبت محسوب نمیشود. برای مثال، مالک آن اسب با شرطبندی علیه اسب خودش ثروت زیادی به دست آورد. برخلاف آن فرد عادی، صاحب راکت اطلاعات بیشتری داشت؛ او میدانست که راکت به خاطر نگهداری نامناسب و خشونتی که مسئول اسطبل در رفتار با او نشان داده، اخیراً آسیب دیده است و توانایی مسابقه دادن را ندارد. همین اطلاعات جزئی، او را از تجربه یک واقعه قوی سیاه نجات داد.
همچنین قوهای سیاه میتوانند مقیاس و گستردگی متفاوتی داشته باشند. گاهی اوقات بهجای اینکه تنها یک فرد تحت تأثیر چنین واقعهای قرار گیرد، یک جامعه یک واقعه قوی سیاه را تجربه میکند. هنگامیکه چنین اتفاق رخ میدهد، یک قوی سیاه میتواند روند دنیا را عوض کرده و بر بسیاری از جوانب جامعه، مانند فلسفه، الهیات و فیزیک تأثیر بگذارد. بهعنوانمثال ادعای نیکولاس کوپرنیک (Nicolaus Copernicus) ستارهشناس لهستانی مبنی بر اینکه «زمین مرکز کیهان نیست» عواقب سهمگینی در پی داشت، به این دلیل که کشف او هم قدرت مسیحیهای کاتولیک حاکم و هم اعتبار و صحت خود انجیل را به چالش کشید. اما درنهایت، این قوی سیاه به شکلگیری یک اروپای مدرن منجر شد.
ما بهسادگی گول ابتداییترین خطاهای منطقی را میخوریم
به نظر میرسد که انسانها باهوشترین حیوانات روی زمین هستند؛ اما هنوز راه زیادی برای رفتن داریم تا به جایگاهی برسیم که از شر تمام عادتهای بد خود خلاص شده باشیم. یکی از این عادتها خلق تصویری ذهنی بر اساس اطلاعات و تصوراتمان از گذشته است. ما معمولاً باور داریم که گذشته گواه خوبی از آینده است؛ اما این مسئله معمولاً درست نیست. این امر ما را در برابر اشتباهات آسیبپذیر میکند؛ چون عوامل ناشناخته متعددی وجود دارند که میتوانند غلط بودن تصور ما را ثابت کنند.
یک اشتباه مشابه، میل بهتأیید (Confirmation Bias) نام دارد: ما اغلب فقط به دنبال گواه و مدرک برای باورهایی که از پیش در ذهن خود شکل دادهایم میگردیم؛ تا جایی که حتی هر گواه و مدرکی که خلاف آنها را ثابت کنند را نادیده میگیریم. وقتی با اطلاعاتی مواجه میشویم که خلاف باورها و اعتقاداتمان باشد، احتمال اینکه آن را بپذیریم کم بوده و حتی احتمال اینکه آن را بیشتر بررسی کنیم کمتر است. اگر حاضر شویم این موضوع را بررسی کنیم، احتمالاً به دنبال شواهدی خواهیم گشت که این اطلاعات را تضعیف کرده و همان باورهای قبلی ما را اثبات کنند.
بهعنوانمثال اگر شخصی قویاً باور داشته باشد که «گرمایش زمین» یک توطئه است، در صورت مواجهشدن با مستندی به نام «شواهد انکارناپذیر برای اثبات گرمایش زمین» احتمالاً آزرده میشود. اگر پس از این اتفاق، او در اینترنت به دنبال اطلاعاتی در مورد گرمایش زمین بگردد، بهاحتمالزیاد از عباراتی همچون «ادعای دروغین گرمایش زمین» استفاده خواهد کرد؛ نه «شواهد موجود برای اثبات یا رد گرمایش زمین» . درحالیکه هردوی این نوع خطاهای استدلالی، غیرعلمی هستند، متأسفانه برای جلوگیری از چنین استدلالهای نادرستی کار زیادی از دستمان برنمیآید: این مسئلهای ذاتی در ماست.
نحوه طبقهبندی اطلاعات توسط مغز، پیشبینیهای دقیق را بهشدت سخت میکند
در طول تکامل انسان، مغز ما روشهای ویژهای برای طبقهبندی اطلاعات به وجود آورده است. نیاکان ما برای بقا در طبیعت به یادگیری و تطبیق سریع با محیط خطرناک خود نیاز داشتند؛ و بههمین دلیل این روشهای طبقهبندی ذهنی برای آنها بسیار کاربردی و مناسب بود. اما با تکامل بشر و پیچیدهتر شدن محیط، این روشها کاربرد خود را از دست دادهاند. یکی از این روشهای نادرست طبقهبندی اطلاعات، «مغالطه قصهپردازی» است، که در آن روایتهایی خطی خلق میکنیم تا موقعیت کنونی خود را توصیف کنیم.
بهعنوان مثال، احتمالاً میتوانیم به یاد بیاوریم که امروز صبح برای صبحانه چه خوردیم، درحالیکه نمیتوانیم رنگ کفش تمام افرادی که در طول روز در خیابان و فضاهای عمومی دیدهایم را به خاطر آوریم. برای اینکه بتوانیم به این اطلاعات پراکنده و نامرتبط معنا ببخشیم، آنها را به داستانهای دارای ارتباط منطقی تبدیل میکنیم. بهعنوان مثال، هنگامیکه به زندگی خود فکر میکنیم، احتمالاً فقط چند واقعه خاص را انتخاب کرده و آنها را معنادار تلقی میکنیم؛ سپس آنها را تبدیل به یک روایت داستانی میکنیم که توضیح میدهد چگونه به شخصیتی که امروز هستیم تبدیل شدهایم.
واقعیت این است که وقایع کوچک و بهظاهر بیاهمیت، میتوانند عواقب غیرقابلپیشبینی و چشمگیری داشته باشند. برای واضحتر شدن این موضوع میتوان «اثر پروانهای» را بررسی کرد. طبق این نظریه، بال زدن پروانهای در جایی از کره زمین، یک ماه بعد باعث رخ دادن طوفانی در سوی دیگر آن میشود. اگر در حین رخ دادن اتفاقات، تکتک مراحل علت و معلولی در آن فرایند را فهرست کنیم، خواهیم توانست رابطه علیتی آشکار بین وقایع ببینیم. اما از آنجاییکه فقط نتیجه را میبینیم (در این مورد بخصوص، طوفان) به وقایعی که همزمان با طوفان در حال رخ دادن هستند مینگریم و تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که حدس بزنیم کدامیک از این وقایع بر نتیجه تأثیر میگذارند.
ما نمیتوانیم تفاوت بین اطلاعات توسعهپذیر و توسعهناپذیر را بهآسانی تشخیص دهیم
ما انسانها روشها و الگوهای زیادی برای طبقهبندی اطلاعات به وجود آوردهایم تا دنیا را به مکانی قابلدرک تبدیل کنیم. اما متأسفانه در تشخیص تفاوت بین انواع اطلاعات، مهارت قابل توجهی نداریم. بهخصوص در حیاتیترین نوع این مسئله؛ یعنی تفاوت بین «اطلاعات توسعهپذیر» و «اطلاعات توسعهناپذیر»
وزن توسعهناپذیر است. چون محدودیتهای فیزیکی اجازه نمیدهند وزن کسی از مقادیر مشخصی بالاتر یا پایینتر برود. هرچند که ممکن است کسی ۱۵۰ کیلوگرم وزن داشته باشد، اما از لحاظ فیزیکی، اینکه وزن کسی ۱۵۰۰ کیلوگرم باشد غیرممکن است. از آنجاییکه ویژگیهای اطلاعات توسعهناپذیر محدود است، میتوان در مورد میانگینها و موارد رایج پیشبینیهای معناداری انجام داد.
از سوی دیگر، موارد غیر فیزیکی (یا اساساً انتزاعی) مانند توزیع پول یا میزان فروش آلبومهای موسیقی توسعهپذیر هستند. بهعنوانمثال، اگر کسی آلبوم خود را به شکل دیجیتال از صورت سامانه اشتراک موسیقی آیتیونز (iTunes) به فروش برساند، هیچ محدودیتی در تعداد آلبومهایی که ممکن است بفروشد وجود ندارد؛ چون میزان فروش او توسط تعداد نسخههای تولید فیزیکی تولید شده محدود نمیشود. همچنین به خاطر انجام تراکنشها بهصورت آنلاین، کمبود ارز فیزیکی نمیتواند مانع توزیع ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ نسخه از آلبوم او شود.
برای دست یافتن به تصویر دقیقی از دنیا، درک تفاوت بین اطلاعات توسعهپذیر و توسعهناپذیر حیاتی است؛ زیرا به کار گرفتن قوانین مربوط به اطلاعات توسعهناپذیر برای اطلاعات توسعهپذیر، فقط منجر به اشتباه خواهد شد. بهعنوانمثال، فرض کنید فردی تصمیم داشته باشد ثروت تمام جمعیت کشور را محاسبه کند. سادهترین روش برای انجام این کار این است که با جمعکردن مجموع درآمد کل جمعیت کشور و سپس تقسیم عدد بهدستآمده بر تعداد شهروندان، ثروت سرانه مردم را محاسبه کند. اما ثروت مقیاسپذیر است؛ یعنی ممکن است درصد کوچکی از جمعیت کشور درصد بالایی از ثروت را به خود اختصاص دهند. با جمعآوری داده در مورد درآمد سالانه، تصویری از توزیع درآمد تخمین زده میشود که احتمالاً نشاندهنده واقعیت حقیقی شهروندان آن کشور نیست.
ما به آنچه فکر میکنیم میدانیم بیشازحد اعتماد داریم. همه دوست داریم که خود را از آسیب دور نگه داریم؛ و یکی از راههای این کار، ارزیابی و مدیریت احتمال خطر است. بههمین دلیل است که چیزهایی مانند بیمه حوادث میخریم و سعی میکنیم که اصطلاحاً «تمام تخممرغهای خود را در یک سبد نگذاریم». اکثر ما نهایت تلاش خود را میکنیم که خطرات را با بیشترین دقت ممکن اندازهگیری کنیم تا فرصتها را از دست ندهیم؛ همچنین سعی میکنیم کاری که شاید بعداً موجب پشیمانیمان شود انجام ندهیم.
برای این کار باید تمام ریسکهای موجود را ارزیابی کرده و سپس احتمال رخ دادن هرکدام از این خطرات را نیز اندازهگیری کنیم. فرض کنیم شخصی قصد خرید بیمه داشته باشد. او تمایل دارد شرایطی برای بیمهنامه خود پیدا کند که از او در برابر بدترین شرایط ممکن محافظت کند؛ اما همچنین قیمت بالایی نداشته باشد تا با خرید آن، پول خود را هدر ندهد. او باید خطر بیماری و حوادث را همراه با عواقب رخ دادن این وقایع بسنجد و سپس تصمیم آگاهانهای بگیرد. متأسفانه ما فکر میکنیم تمام خطراتی که ما را تهدید میکنند میشناسیم و به این موضوع اطمینان بیشازحدی داریم. این مسئله «مغالطه بازی انگاری» (Ludic Fallacy) نام دارد و بر اساس آن، ما تمایل داریم با خطرات مانند بازی برخورد کنیم، با مجموعهای از قوانین و احتمالات که میتوان قبل از شروع بازی مشخص کرد.
برآورد ندانستهها به ما در ارزیابی بهتر خطرات کمک خواهد کرد.
همه ما اصطلاح «دانش، قدرت است» را شنیدهایم. اما گاهی اوقات ما توسط همین دانستهها محدود میشویم. در این مواقع تشخیص اینکه چه چیزهایی را نمیدانیم بسیار سودمندتر است. اگر فقط روی مواردی که میدانیم تمرکز کنیم، ادراک خود از تمام نتایج احتمالی یک رخداد را محدود کرده و زمینه مناسب برای رخ دادن وقایع قوی سیاه را خلق خواهیم کرد.
فرض کنیم کسی قصد خرید سهام داشته باشد، اما دانش و اطلاعاتش در مورد آمار سهام محدود به دوره ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۸ باشد؛ یعنی یک سال پیش از بزرگترین سقوط بازار سهام در تاریخ آمریکا. آن شخص در وضعیت اخیر بازار سهام صعود و نزولهای کوچکی میبیند، اما وضعیت کلی بازار روبهپیشرفت است. بههمین دلیل با این خیال که این رویه حتماً ادامه پیدا میکند، تمام پسانداز زندگی خود را خرج سهام میکند؛ اما روز بعد بازار سقوط کرده و او تمام دارائیهای خود را از دست میدهد. اگر آن شخص کمی بیشتر بازار را بررسی کرده بود، مشاهده میکرد که در طول تاریخ دورههای رونق و رکود مختلفی وجود داشته و از احتمال رخ دادن یک دوره رکود پس از مدتی رونق اقتصادی باخبر میشد.
با منحصر کردن تمرکز خود بر چیزهایی که میدانیم، خود را در معرض خطرات بزرگ قرار میدهیم. از سوی دیگر، اگر بتوانیم مواردی را که نمیدانیم مشخص کنیم، در آن صورت قادر خواهیم بود خطرات و ریسک را کاهش دهیم.
پوکر بازان خوب این اصل را بهخوبی میدانند، چون برای موفقیتشان در بازی اهمیت بالایی دارد. آنها قوانین بازی را میدانند و از احتمال اینکه رقبایشان کارتهایی بهتر از آنها داشته باشند باخبرند، اما به این نکته هم توجه دارند که اطلاعات مهم دیگری نیز وجود دارد که آنها به آن دسترسی ندارند؛ ازجمله استراتژی رقبا و مقدار پولی که آنها حاضرند از دست بدهند. دانش آنها از این موارد نامعلوم به آنها کمک میکند برای خود استراتژیای بچینند که فقط بر کارتهای خودشان متمرکز نیست؛ بهاینترتیب میتوانند ارزیابی آگاهانهتری از خطرات و ریسک انجام دهند.
داشتن درکی درست از محدودیتهای انسان میتواند به ما در گرفتن تصمیمهای بهتر کمک کند
شاید بهترین دفاع در برابر تلههای فکری مطرحشده تا اینجا، داشتن درکی درست از محدودیتهای ابزارهای ذهنیای باشد که ما برای انجام پیشبینیها استفاده میکنیم.
بهعنوانمثال، ما نیز مانند همهی انسانها از عارضهی میل بهشناخت رنج میبریم؛ اما اگر نسبت به این ضعف خود آگاه باشیم میتوانیم هنگام رخ دادن چنین خطایی متوجه شده و جلوی خود را بگیریم. بههمین شکل، اگر بدانیم که ما انسانها دوست داریم که همهچیز را بهشکل روایتهای صاف و ساده و علیتی طبقهبندی کنیم و اگر از این حقیقت مطلع باشیم که این نوع رویکرد پیچیدگی جهان را ساده میکند، در آنصورت احتمال اینکه به دنبال اطلاعاتی بگردیم که دید بهتری از شمای کلی موقعیت بهدست دهد، بیشتر میشود.
همین مقدار ناچیز تحلیل خود و دیدگاه انتقادی درونی میتواند یک برتری رقابتی در برابر دیگران به ما اضافه کند. آگاهی داشتن از کاستیها قطعاً مفید و کاربردی است. اگر بدانیم که در تلاش برای بهرهبرداری از هر فرصتی همواره خطرات غیرقابلپیشبینی وجود دارد، (حتی اگر آن موقعیت بسیار جذاب و نویدبخش موفقیتهای بزرگ باشد) احتمالاً تمام دارایی و سرمایه خود را در راه رسیدن به آن خرج نخواهیم کرد. هرچند که نمیتوانیم در برابر تصادفی بودن یا ظرفیت درک محدودمان از پیچیدگی گسترده جهان راهکاری پیدا کنیم، اما حداقل میتوانیم آسیبی را که توسط نادانی خود متحمل میشویم را کاهش دهیم.
سخن پایانی
ما دائماً در حال پیشبینی کردن آینده هستیم؛ اما در این کار مهارت بالایی نداریم. اعتماد بیشازحدی به دانش خود داریم و نادانی خود را دستکم میگیریم. اتکای بیشازحدمان بهروشهایی که در ظاهر معقول هستند و ناتوانی ذاتی در درک و تعریف کردن موارد تصادفی و حتی ویژگیهای زیستی ما، همگی دست به دست هم داده و باعث میشوند تصمیمات ضعیفی بگیریم و بعضاً با «قوهای سیاه» مواجه شویم، یعنی وقایعی که فکر میکنیم ناممکن هستند اما درنهایت درک ما از دنیا را تغییر میدهند.
پیشنهاد کاربردی:
به «زیرا» مشکوک باشید اگرچه این در طبیعت ماست که به دنبال روابط خطی و علیتی بین وقایع باشیم تا این دنیای پیچیده را قابلدرک کنیم، اما واقعیت این است که ما، هم در انجام پیشبینی در مورد آینده و هم در مشخص کردن دلایل اتفاقات زمان حال بسیار ضعیفی هستیم. بهجای تندادن به اشتیاق خود برای دیدن روابط علت و معلولی صاف و ساده، بهتر است که تعدادی از احتمالات را در نظر بگیریم؛ بدون اینکه به هیچکدام از آنها وابسته شویم.
بدانید چه چیز را نمیدانید اگر میخواهید پیشبینیهای معناداری در مورد آینده داشته باشید (کاری که هر شخص در حال خرید بیمه زندگی، سرمایهگذاری، رفتن به دانشگاه، تغییر شغل و انجام تحقیق یا بهطورکلی هر انسانی به آن نیاز دارد) پس باید بدانید که فقط مدنظر قرار دادن تمام «دانستهها» کافی نیست؛ چون این کار باعث میشود تنها درکی نسبی و محدود از خطرات موجود در پیشبینی خود داشته باشید. باید از آنچه نمیدانید نیز آگاه باشید تا اطلاعاتی را که با کمک آن پیشبینی انجام میدهید محدود نکنید.