معرفی کتاب فیزیک مالی
بخش هایی از کتاب فیزیک مالی اثر جیمز اوئن ودرال با ترجمه دکتر حسین عبده تبریزی
لویی باشلیه (Louis Bachelier):
پایان قرن، یا همان سالهای خوش. پاریس با پیشرفت آمیخته بود. در شرق شهر، برج جدید گوستاو ایفل – که هنوز در چشم پاریسی هایی که در سایه ی آن زندگی می کنند، چیز بدنمای بحث برانگیزی است بر عرصه ی نمایشگاه بین المللی سال ۱۸۸۹ قد کشیده بود. آن طرف تر در شرق پاله گرنیه، قلب تپندهی امپراتوری فرانسه، واقع شده بود: بورس پاریس؛ بورس مالی اصلی پایتخت. ساختمان بورس در کوشکی واقع بود که ناپلئون آن را چونان معبد پول ساخته بود، پاله برونیا. پله های بیرونی این بنا با مجسمه هایی آراسته شده بود: عدالت، تجارت، کشاورزی و صنعت.
ستونهای نئوکلاسیک شاهانه ای درهای ورودی را احاطه کرده بود. در داخل بناء سالن اصلی عریض آن چندان بزرگ بود که می توانست صدها کارگزار و کارمند بورس را در خود جای دهد. هر روز به مدت یک ساعت آنان زیر نقوش حک شدهی پرزرق و برق و پنجرهی سقفی بزرگ این ساختمان، اوراق قرضه ی دولتی دائمی معامله می کردند که به آنها «مقرری» می گفتند؛ اوراقی که در طول یک قرن جاه طلبی های جهانی فرانسه را تأمین وجه کرده بود. بنایی با ابهت و شاهانه در مرکز شهر و در عین حال در مرکز جهان یا حداقل در نخستین دیدار لویی باشلیه از آن در سال ۱۸۹۲، این ساختمان چنین به نظر رسید.
یتیمی شهرستانی و در اوان دهه ی سوم عمر خود که تازه خدمت سربازی را تمام کرده و به پاریس رسیده بود، می خواست برای ادامه ی تحصیل به دانشگاه پاریس برود. مصمم بود به رغم همه ی مشکلات ریاضیدان یا فیزیکدان بشود، اما خواهر و برادر خردسالی هم داشت که باید از آنان که در شهرستان مانده بودند، حمایت مالی می کرد. این اواخر کسب و کار خانوادگی را فروخته و پولی فراهم کرده بود که فعلا کفایت ایام می کرد، اما می دانست که این پول ته خواهد کشید. به این دلیل بود که وقتی همکلاسانش تمام وقت درس می خواندند، باشلیه ناچار بود کار کند.
خوشبختانه، با آمادگی ای که برای محاسبات داشت و نیز تجربه ی گران قدری که از کاسبی خانوادگی با مشقت اندوخته بود، توانست شغلی در بورس پاریس دست و پا کند. به خودش دلداری می داد که این کار موقتی است. هرچند «مالی» روزهایش را پر می کرد، شبها این فرصت را داشت که درباره ی «فیزیک» مطالعه کند. باشلیه کلافه و عصبی هر روز به خودش فشار می آورد تا پله ها را به ستون های ورودی بورس بالا برود.
درون ساختمان، دیوانه خانه ی کاملی بود، در معاملات بورس از روش فریادزدن استفاده می شد: معامله گران و کارگزاران در سالن اصلی پاله برونیا گردهم می آمدند و برای انتقال اطلاعات خرید و فروش بر سر هم فریاد می زدند و هر وقت صدا نمی رسید، از از علائم استفاده می کردند. سالنهای ساختمان پر بود از مردانی که این طرف و آن طرف می دویدند تا معاملات خود را انجام دهند، قراردادها و اسکناس های خود را مبادله کنند، و دستور خرید یا فروش سهام و قرضه های دولتی را بدهند. باشلیه مبانی نظام مالی فرانسه و حتی اندکی بیشتر را می دانست. برای جوان ریاضیدان آرامی که روحیه ی دانشگاهی داشت، بورس جای مناسبی به نظر نمی رسید، اما راه برگشت وجود نداشت. به خود می گفت این فقط نوعی بازی است.
باشلیه همواره مسحور نظریه احتمالات، یعنی ریاضیات شانس (و گام عملی آن، قمارکردن) بود. اگر می توانست بازارهای مالی فرانسه را کازینوی باشکوهی تصور کند، که قرار بود قواعد بازی در آن را یاد بگیرد، آن وقت دیگر آن ساختمان چندان ترسناک نبود. همین طور که راه خود را در ازدحام جمعیت باز می کرد، این جمله را زیرلب تکرار می کرد: «این فقط نوعی بخت آزمایی است.»
سالها گذشت، باشلیه پایان نامه ی دکترای خود را با موضوع “سفته بازی” (Speculation) در سال ۱۹۰۰ تمام کرد. تحقیقش در آن زمان به دشواری در چارچوب دانشگاه می گنجید. فکر اصلی آن تحقیق این بود که نظریه ی احتمالات، یعنی آن حوزه ای از ریاضیات را که کاردانو، پاسکال و فرما در قرن های ۱۶ و ۱۷ ابداع کرده بودند، می شد برای رسیدن به درک بهتری از بازارهای مالی به کار گرفت. به بیان دیگر، می شد بازار را به مثابه بازی عظیم شانس تصور کرد. البته الان معمول است که بازارهای سرمایه را به کازینو تشبیه کنند، اما این به برکت اندیشه های باشلیه میسر شده است.
با هر معیار دانشگاهی که حساب کنیم، پایان نامه ی باشلیه موفقیتی عظیم بود، و به رغم آنچه بعد از آن رخ داد، باشلیه از این واقعیت خبر داشت. اما کار او از نظر حرفه ای فاجعه بود. مشکل مخاطبان این نوشته بودند. با شلیه پیشرو انقلابی بود که بعدها به وقوع پیوست – در واقع او رشته ی مالی ریاضی را اختراع کرده بود و در نتیجه هیچ کدام از معاصرانش در موقعیتی نبودند که به درستی از کار او سردرآورند. به جای انجمن محققان همفکرش، باشلیه باید مورد ارزیابی ریاضیدانان و فیزیکدانانی با گرایش ریاضی قرار می گرفت. حداقل در سالهای بعد، این گروه باید مشوق اثر باشلیه می شدند. اما در ۱۹۰۰، ریاضیدانان اروپا عمیقا درون گرا شده بودند. احساس کلی ریاضیدانان آن بود که ریاضیات تازه دارد از بحرانی بیرون می آید که حول وحوش سال ۱۹۸۶ شکل گرفته بود. در طول این دوره، روشن شد که بسیاری از قضایای معروف اشتباهات متعدد دارد و این امر ریاضیدانان را نگران کرده بود که مبانی علم شان در حال فروریختن است. ایشان در پی آن بودند که روش های بسیار دقیقی را شناسایی کنند تا مطمئن شوند مقالات جدیدی که به سوی نشریات دانشگاهی سرازیر می شود، خود چون قضایای ریاضی گذشته آمیخته با اشتباه نباشد.
آزبورن (M. F. M. Osborne):
سالها بعد در کمال ناباوری، آزبورن الگوی معینی را کشف کرد: اعداد مربوط به قیمت، درست مثل مجموعه ای از ذرات بودند که به شکلی تصادفی در مایعی حرکت می کردند. تا آنجا که آزبورن میفهمید، این اعداد باید از مجموعه ای می آمدند که بیانگر حرکت براونی بودند. از بسیاری جهات، اولین و مهمترین سهم آزبورن در نظریه ی رفتار بازار سهام، تکرار فرضیه ی باشلیه بود. البته تفاوت عمده ای وجود داشت. باشلیه می گفت از لحظه ای تا لحظه ی دیگر، محتمل است قیمت های سهام مقدار کمی بالا برود و همان مقدار پایین بیاید. وی از این نکته نتیجه می گرفت که قیمت سهام توزیع نرمال دارد.
اما آزبورن بلافاصله با این نظر مخالفت کرد (ساموئلسون هم این نظر را رد کرد و در واقع این جنبه از کار باشلیه را مضحک میدانست). روش ساده ای برای آزمون این فرضیه که قیمت های سهام در آینده توزیع نرمال دارند یا ندارند، آن بود که مجموعه ی تصادفی از سهام را انتخاب و حرکات قیمت آنها را ترسیم کند. اگر فرضیه ی باشلیه درست بود، انتظار می رفت قیمت سهام منحنی تقریبا زنگوله شکلی بسازند. اما وقتی آزبورن به این آزمون دست زد، دریافت که قیمت ها به هیچ وجه توزیع نرمال ندارند. در واقع، با نگاهی به داده ها، فرضیه ی باشلیه بلافاصله رد می شد. از حق نگذریم، باشلیه هم داده های تجربی را وارسی کرده بود، اما ویژگی نامعمول خاصی از بازار اوراق بهادار دولت فرانسه – به ویژه که قیمت آنها بسیار آرام تغییر می کرد و هیچ وقت تغییر نمایانی نداشت باعث شد مدل باشلیه کارآمدتر از آنچه بود به نظر برسد.
پس توزیع قیمت های آزبورن به چه شکل بود؟ آن منحنی کوهان داشت؛ در یک طرف ڈم بلندی داشت و در طرف دیگر اصلا دم نداشت. شکل منحنی قیمت چندان شبیه زنگوله نبود، بلکه به منحنی آزبورن شباهت داشت. پس می شد نتیجه گرفت که خود قیمت ها توزیع نرمال ندارد، بلکه این نرخهای بازده است که توزیع نرمال دارد.
منظور از نرخ بازده سهام، میانگین درصد تغییرات قیمت در هر زمان است. فرض کنید ۲۰۰ دلار دارید، ۱۰۰ دلار آن را در حساب سپرده سرمایه گذاری می کنید و با ۱۰۰ دلار بقیه سهام میخرید. یک سال بعد، شما احتمالا دیگر ۲۰۰ دلار ندارید؛ بیشتر یا کمتر از این مبلغ دارید. تفاوت مربوط به بهره ای است که روی سپرده گرفته اید یا مربوط به تغییرات قیمت سهام است. نرخ بازده سهام را می توان نرخ بهره ای پنداشت که بانک باید بپردازد (یا دریافت کند) تا مانده های دو حساب شما مساوی شود.
این روشی برای درک تغییر قیمت سهم نسبت به قیمت اولیه ی آن است. نرخ بازده هر سهم با رشته ای از عملیات ریاضی که لگاریتم نام دارد، به تغییرات قیمت مربوط می شود. به این دلیل، اگر نرخ های بازده توزیع نرمال داشته باشد، توزیع احتمالات قیمت سهام به شکل توزیعی است که لگاریتم نرمال یا لگ نرمال نامیده می شود. توزیع لگ نرمال آن شکل کوهان دار مضحک دم دار است که آزبورن با درج اعداد قیمت های واقعی سهام بدان رسید.
نتیجه ی این تحلیل آن بود که این نرخ بازده است که از ولگشت (Random Walk) تبعیت می کند نه قیمت سهام. این ملاحظه بلافاصله مشکل ناجور مدل باشلیه را برطرف می کند. اگر قیمت های سهام توزیع نرمال داشته باشند، و عرض توزیع را زمان تعیین کند، پیش بینی مدل باشلیه آن است که پس از گذشت مدت زمان طولانی، همواره این امکان وجود دارد که هر سهم خاص قیمت منفی به خود بگیرد. اما می دانیم که این ممکن نیست و محال است سهامدار بیش از قیمتی که برای سهام پرداخته، چیزی از دست دهد. مدل آزبورن این مشکل را ندارد. هر چقدر هم که نرخ بازده سهم منفى شود، خود قیمت منفی نمی شود – بلکه بیشتر و بیشتر به صفر نزدیک می شود.
استدلال آزبورن این بود که نرخ بازده و نه قیمت سهام، توزیع نرمال دارد. چون قیمت و نرخ بازده رابطه ی لگاریتمی دارند، مدل آزبورن می گوید قیمت باید توزیع لگترمال داشته باشد. این دو منحنی نشان میدهد برای سهمی که امروز قیمت آن ۱۰دلار است، این دو توزیع در آینده به چه شکل خواهد بود. منحنی (الف) مثالی از توزیع نرمال نرخهای بازده است و منحنی (ب) با توجه به این احتمالات نرخ بازده، توزیع قیمت لگنرمال وابسته به آن است. توجه شود که در این مدل، نرخ بازده میتواند منفی شود، اما قیمت سهام هرگز منفی نمیشود.
آزبورن دلیل دیگری هم داشت تا باور کند چیزی که تابع ولگشت است، نرخ بازده است و نه قیمت سهام. وی استدلال کرد که سرمایه گذاران چندان به حرکت مطلق سهام توجه ندارند، بلکه برایشان تغییر درصدها مهم است.
فرض کنید سهمی دارید که ۱۰ دلار می ارزد و قیمت آن یک دلار افزایش می یابد. بدین ترتیب ۱۰% گیرتان آمده. اگر قیمت سهم ۱۰۰ دلار بود و یک دلار بالا می رفت، اگر هم خوشحال می شدید، به اندازه ی مورد قبلی نبود، چرا که سهم شما فقط یک درصد افزایش قیمت یافته بود. قیمت باید در این مورد به ۱۱۰ دلار برسد تا سهامدار به اندازه فرد قبلی که قیمت سهمش از ۱۰ به ۱۱ دلار رسیده، خرسند باشد. لگاریتم این ارزیابی نسبی شده را در نظر می گیرد: لگاریتم این ویژگی مناسب را دارد که تفاوت بین (۱۰)Log با (۱۱)Log مساوی تفاوت بین (۱۰۰)Log با (۱۱۰)Log است. به بیان دیگر، نرخ بازده برای سهمی که قیمت آن از ۱۰ شروع می کند و به ۱۱ می رسد، مساوی سهمی است که از ۱۰۰ شروع می شود و به ۱۱۰ می رسد. آمارشناسان می گویند لگاریتم قیمت ویژگی فاصله ی مساوی را دارد تفاوت بین لگاریتم دو قیمت به تفاوت رضایت روانشناختی سود یا زیان مرتبط با آن دو قیمت برمی گردد.
شاید توجه کرده باشید که استدلال بند بالا، که درست همان استدلالی است که آزبورن در مقاله ی «حرکت براونی در بازار سهام» ارائه می کند، کم وبیش غافلگیرمان می کند. او می گوید ما به لگاریتم قیمت های سهام علاقه مندیم، چون لگاریتم قیمت ها به نحو بهتری احساس سرمایه گذار را نسبت به سود و زیانش منعکس می کند. به بیان دیگر، ارزش عینی تغییر قیمت سهام به خودی خود اهمیتی ندارد، بلکه مهم عکس العملی است که سرمایه گذار نسبت به تغییر قیمت دارد. بنابراین، همان طور که آزبورن مشاهده کرد، این واقعیت که به نظر نظر می رسد سرمایه گذاران بیشتر نگران درصد تغییرند تا قدر مطلق آن، بیانگر واقعیت روانشناختی عمومی است.
اخیرا عده ای مدل سازی ریاضی بازارهای سرمایه را با استفاده از روشهای فیزیک مورد انتقاد قرار داده اند، و گفته اند که بازار سرمایه مرکب از مردم است و نه کوارک یا اشیاء. فیزیک برای توضیح توپ بیلیارد و سطح شیب دار خوب است، حتی برای مسافرت فضایی یا رآکتورهای هسته ای، اما همان طور که نیوتون گفت،
فیزیک نمی تواند دیوانگی آدمیان را تبیین کند
این نوع انتقادها تا حد زیادی از عقاید اندیشمندان رشته ی اقتصاد رفتاری نشئت می گیرد که می کوشند اقتصاد را با تکیه بر روانشناسی و جامعه شناسی دریابند. از این نظرگاه، بازارها همه بازگوکنندهی نقاط ضعف آدمهاست – آنها را نمی شود به فرمول های فیزیک و ریاضیات تقلیل داد.
بنا بر همین یک دلیل بحث آزبورن از نظر تاریخی جالب است و فکر می کنم خیلی مسائل را آشکار می کند. یعنی نشان می دهد که مدل سازی ریاضی بازارهای مالی نه تنها با تفکر درباره ی بازارها برحسب روانشناسی سرمایه گذاران منطبق است، بلکه بهترین مدل های ریاضی آنهایی است که مثل مدل آزبورن و برخلاف باشلیه، روانشناسی را در نظر می گیرد. البته روانشناسی آزبورن حتی با معیارهای سال ۱۹۵۹ خام و اولیه بود. در آن زمان که آزبورن از آن استفاده کرد، صد سال از عمر قانون وبر- فچنر می گذشت، و تحقیقات جدیدتری در این باره وجود داشت که افراد انسانی چگونه در برابر تغییر عکس العمل نشان می دهند. اقتصاد مدرن نظریه های پیچیده تری از قانون وبر- فنر از روانشناسی برگرفته است. اما نظریات جدیدی که از روانشناسی و رشته های وابسته به آن می گیریم، در عین حال توان ما را برای استفاده از ریاضیاتی بالا می برد که بازارهای مالی را به شکل مورد اعتمادتری مدل سازی می کنند و ما را به سمت مفروضاتی واقع گرایانه تر هدایت می کنند.
آزبورن در ادامه تحقیقاتش متوجه تغییرات دیگری در بازار شد. او این تغییرات را به اصل دیگری از روانشناسی بازار ربط میداد و آن این که سرمایه گذاران دامنه ی توجه محدودی دارند. آنان به سهمی که علاقه مند می شوند، بارها معامله می کنند و باعث می شوند که حجم معاملات اوج بگیرد، و بعد به تدریج توجه آنان از آن سهم منحرف می شود، و حجم کاهش می یابد. اگر نوسان در حجم را بپذیریم، آن وقت باید فرض زیرین مدل ولگشت را تغییر دهیم و به مدل جدید و دقیق تری از شکل گیری قیمتها برسیم.
سرمایه گذاران، دامنه ی توجه محدودی دارند و به سهام خود علاقه مند می شوند
سرمایه گذاران عادی بورس روی اعداد کامل، مثلا ۱۰ یا ۱۱ دلار، سفارش می گذارند، در حالی که سهام در بورس در واحدهای ۱/۸ دلار ارزش می خورد. معنی این وضعیت آن است که معامله گر می تواند به دفاتر خود مراجعه کند و ببیند که عدهی زیادی از مردم می خواهند سهمی را مثلا به (۱/۸)۱۰ دلار بخرند. او در آن صورت می تواند سهم را به دلار بخرد، چرا که می داند در پایان روز سهم زیر ۱۰ دلار نمی رود، چراکه افراد زیادی هستند که در آن آستانه ی قیمت حاضرند سهم را بخرند.
بنابراین، در بدترین وضعیت، معامله گر دلار ضرر می کند؛ در بهترین وضع اگر سهم بالا رود، او سود عمده ای نصیبش می شود. برعکس، اگر عده ی زیادی فروشندهی سهم به ۱۱ دلار وجود داشته باشند، او با اطمینان می تواند سهم را به (۷ /۸)۱۰ دلار بفروشد، چرا که بیشترین میزان زیانش اگر قیمت سهام به جای پایین رفتن، بالا رود، می تواند ۱/۸ دلار باشد. معنای این نوع سفارش خرید و فروش آن است که اگر در طول روز معاملاتی به ارقام معامله گرانی که ۱/۸ دلار قیمت بالاتر یا پایین تر از ارقام کامل داده اند نگاه کنید، می توانید بفهمید که کارشناسان بازار در آن روز کدام یک از سهام بازار را سهم داغ می دانند از آن روی که عدهی زیادی در بازار به آن دل بسته اند.
این نکته مشخص شد که هر سهمی نخبگان بازار سهم داغ بازار فرض کنند، بهترین نشانه برای رفتار سهام است؛ یعنی نشانه ای بهتر از هر نشانه ی دیگر که آزبورن به دنبال آن می گشت. براساس این مشاهدات، آزبورن اولین برنامه ی معاملاتی را طراحی کرد؛ برنامه ای که می شد آن را روی کامپیوتر آورد و با دادن اطلاعات، اجرا کرد. اما در ۱۹۶۶، وقتی او به این فکر رسید، کسی برای تصمیم گیری از کامپیوتر استفاده نکرد. دهه ها طول کشید تا اندیشه های آزبورن و افرادی چون او در جهان واقعی به آزمون در آیند.
به بیان دیگر، نخستین استراتژی معاملاتی نظام مند و کاملا قاطع، که میشد همه ی آن را با کامپیوتر برنامه ریزی کرد؛ سامانه ای که این روزها آن را سامانه ی الگوریتم معاملاتی می نامند. این پیشنهاد در نیدرهوفر و آزبورن (۱۹۶۶) آمده است.
ایجاد سامانه معاملات الگوریتمی اولین بار در سال ۱۹۶۶ توسط نیدرهوفر و آزبورن مطرح شد
تا به اینجا فهمیدیم که با شلیه با بررسی قیمتها فهمید که اعداد حداقل در مفهومی معین تصادفی است، گام بعدی آن است که فرض شود آنها در ساده ترین روش ممکن، تصادفی اند: یعنی که درست از ولگشت تبیعت می کنند. بعد آزبورن بود که گفت این درست نیست؛ چراکه مفروض است قیمت های سهام می توانند منفی شوند و از این رو، مدل را اندکی پیچیده تر کرد و گفت: این نرخ های بازده سهام اند که از ولگشت تبعیت می کنند. آن گاه نشان داد که پیشنهاد او بهتر از مدل باشلیه با داده های واقعی انطباق دارد. آن گاه نوبت مندلبروت بود که بیاید و بگوید نظر آزبورن هم درست نیست، چون اگر به جزئیات داده های قیمت توجه کنیم، الگویی می یابیم که با یافته های آزبورن مغایر است؛ البته نه از بیخ و بن. الگویی که مندلبروت شناسایی کرد نمی گوید قیمت ها تصادفی نیستند، بلکه می گوید قیمت ها اندکی متفاوت با تصور آزبورن تصادفی اند.
تفاوت های بین مدل آزبورن با مندلبروت را نمی شود نادیده گرفت، اما تفاوت در حوزه ی رویدادهای افراطی (فرین) خود را ظاهر می کند. از آنجا که در یک روز عادی، رویدادهای خیلی نادر (طبق هر یک از نظریه ها) به وقوع نمی پیوندد، معمولا تفاوت بین دو مدل چندان احساس نمی شود.
ادوارد تورپ (Edward Thorp):
زمان سال ۱۹۶۱ است و محل لاس وگاس. شنبه شبی در اواسط ماه ژوئن است. با این که خورشید غروب کرده، دمای هوا حدود ۱۰۰ درجه در نوسان است. در داخل کازینو، کسی نگران هوا نیست. وگاس در اوج عصر طلایی خود در سالهای پس از جنگ است. صدها تفرجگاه بی نظیر در باریکه ی نورونقی، از صحرا در شمال تا مناطق گرم و مرطوب جنوب در طول ساحل صف کشیده اند. فضای شلوغ و دود گرفته ی کازینو پر از گردشگرانی است که از همه جای امریکا آمده اند تا بخت خود را روی میزهای قمار امتحان کنند یا دست کم ستارگان معروف را دید بزنند. این وگاس فیلم جنایی یازده یار اوشن، وگاس مایکل کورلئونه، وگاسی است که جیمز باند در فیلم الماس ها ابدی اند، سیاحت کرد. وگاس الویس و گروه موزیک رت پک، لیبراچی و برادران مارکس.
مردی زیر سی سال، بلند و باریک با موی آلمانی، در پای یکی از میزهای رولت نشته. روبه رو صورت بی احساسش، پنهان پشت عینکی با قاب شاخی. جمعیتی که دور او ازدحام کرده اند، با سروصدا ژتونهای خود را روی میز رولت پرت می کنند. او همه را نادیده می گیرد، مصمم نشسته و به چیزی نامعلوم فکر می کند. لحظه ها سپری می شود و جمعیت متعجب اند که آیا این مرد فراموش کرده که پای بازی رولت نشسته. اما در آخرین لحظه، او در انتخابی ظاهرا تصادفی، ژتون های خود را در خانه هایی از میز رولت می گذارد. یک بار روی خانه ی سیاه ۲۹، بار دیگر قرمز ۲۵، سیاه ۱۰، و قرمز ۲۷. بار دیگر روی خانه ی سیاه ۱۵، قرمز ۳۴، سیاه و قرمز ۵. آدمهایی که اطراف او نشسته اند چنان نگاهش می کنند که انگار دیوانه است. رولت بازهای حرفه ای، مثل لاتاری بازها، معمولا نظمی دارند و ثابت قدم. طرحی را ادامه می دهند: مثلا روی تاریخ تولدشان یا شماره ی تلفن دوست دخترشان شرط می بندند. یا اگر بخواهند کمتر ریسک کنند، روی رنگ خاصی دائما شرط بندی می کنند. اما این مرد دائما شرط بندی اش را تغییر می دهد؛ گویی کسی آینده را در گوشش نجوا می کند. به هر حال، به نظر نمی آید درست بازی کند، اما پشت هم برنده می شود.
نام او ادوارد تورپ است و امروز یکی از موفق ترین مدیران صندوق های حفظ ارزش تاریخ به شمار می رود. در ژوئن ۱۹۶۱، فقط چند سالی بود که از دانشکده فارغ التحصیل شده بود و در دانشگاه ایالتی کتاب فیزیک مالی نیومکزیکو با سمت استادیار ریاضیات تدریس می کرد. تورپ در دانشکده در رشته ی ریاضیات فیزیک کوانتوم مدرک گرفته بود. اما عاشق قمار بود، به ویژه به بازی های استراتژیک علاقه داشت، بازی هایی چون بیست ویک، پوکر، با کارا و حتی بازی چینی قدیمی گو. اما در آن شب سوزان وگاس سال ۱۹۶۱، او رولت بازی می کرد. این عجیب بود، چون نتایج چرخش رولت باید کاملا تصادفی باشد. هر چرخشی از چرخش قبلی و بعدی مستقل است. این بازی استراتژی بردار نیست.
باشلیه در بورس کار می کرد، اما هیچ وقت اندیشه های خود را به درون بورس نبرد و هیچ وقت هم پولی در نیاورد. ورود فیزیک به مالی شاید وامدار اندیشه های آزبورن است، هرچند قدر آن به درستی شناخته نشده است. اما رواج و پیشرفت های بعدی نظریه ی ولگشت صرفا بخشی از داستان حضور و تأثیرگذاری فیزیکدانان بر مالی مدرن است. شاید به همان میزان یا بیشتر، فیزیکدانان در میدان عمل بر مالی تأثیر گذاشته اند. ادوارد تورپ نمونه ی بارز این فیزیکدانان است. او کارهایی در رشته ی مالی کرد که از باشلیه و آزبورن هرگز ساخته نبود. او نشان داد که می توان از فیزیک و ریاضیات برای پول در آوردن در بازارهای مالی استفاده کرد.
تورپ با تکمیل کارهای باشلیه و آزبورن و با تکیه بر تجارب خود درباره ی نظام های قمار، صندوق های مدرن حفظ ارزش را اختراع کرد: در این مسیر تورپ از رشته ی علمی جدیدی بهره گرفت که فیزیک ریاضی را با
مهندسی برق تلفیق می کرد. نظریه ی اطلاعات همان قدر به دهه ی شصت تعلق داشت که قمارخانه های وگاس. به ابتکار تورپ، نظریه ی اطلاعات به حلقه ی گمشده ی بین آمار قیمت های بازار و استراتژی برنده شدن در وال استریت بدل شد.
** ادامه دارد…