معرفی کتاب دید اقتصادی
اگر کسی که چیزی از اقتصاد نمیداند کتاب را مطالعه کند، داستانِ کارتونی جذابی را خوانده است که تِم اقتصادی و کسبوکار دارد. اگر فردی که کمی اقتصاد میداند مشغول مطالعۀ کتاب بشود، داستان بامزهای خوانده است که بعضی جاها آموختههای خواننده را به چالش میکشد و بعضاً آنها را به سخره میگیرد. اما در کل برخی از اصول ابتدایی اقتصاد را با لطافت خاصی در ذهن خواننده میچیند و گویی دریچهای از روی دیگر این دانش را باز میکند. با اینکه این هر دو گروه از همراهشدن با داستان لذت میبرند ولی حلاوت اصلی این کتاب را کسانی میچشند که نه تنها با اختلافهای مکاتب فرعی اقتصاد با جریان کینزین آشنا باشند بلکه از تاریخ اقتصادی ایالات متحده تا حدودی مطلع باشند. این گروه با تمام اسامی و حوادثی که در کتاب میآید ارتباط برقرار کرده و بند بند کتاب ایشان را اسیر چالشهای ذهنی میکند.
اقتصاد چگونه شکل گرفته و از چه طریقی منجر به شکوفایی و رونق جوامع میگردد؟
امروزه اقتصاد به هرچیزی پیوند خورده است. اگر جامعه انسانی را همانند کباب فرض کنیم، اقتصاد همانند سیخی است که جنبههای مختلف توسعه و رشد جامعه انسانی را به یکدیگر پیوند داده و آن را به صورت مجموعهای منسجم درمیآورد. اقتصاد نقشی حیاتی در زندگی روزمره همه ما دارد و به هر چیزی که نگاه کنید ردپای آن را خواهید دید. از منظر دانش اقتصادی است که میتوان چگونگی شکلگیری اقتصاد ملی و یا رویدادهایی مانند بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ را تفسیر و تعبیر کرد. حتی تصمیمات سادهای مانند پسانداز، مخارج و روند صعودی و نزولی قیمتها در بازار، بیانگر دانش اقتصادی هرکدام از ما و چگونگی تأثیر اقتصاد در زندگی روزمرهمان است.
شاید اکثر شما تعریف مبهمی از اقتصاد در ذهن داشته باشید اما با مطالعه این کتاب به صورت شفاف به مفهوم واقعی آن پی خواهید برد. این کتاب با بیان داستانی تمثیلی به شرح تاریخ اقتصاد آمریکا پرداخته و با شخصیتپردازی توانسته افراد فعال و تأثیرگذار در اقتصاد آمریکا را بهخوبی به خوانندگان بشناساند. نویسنده در قالب این داستان سعی کرده که رفتار تمامی اقتصاددانها و تأثیراتشان بر روی بحرانهای اقتصاد یک کشور را روایت کند.
داستان ساده ماهیگیرانی که در جزیره خیالی یوسُنیا (Usonia) زندگی میکردند و چالشهایی که در ماهیگیری و امرار معاش برایشان بهوجود آمد، شما را با مفهوم اقتصاد و شکلگیری آن بهخوبی آشنا خواهد کرد. در این داستان ساده با مکتب اقتصادی کِینزی که در سیاستهای مالی آمریکا بهاجرا گذاشته میشود، آشنا خواهید شد. اقتصاد کِینزی براساس نظریه اقتصاددانی انگلیسی بهنام جان مِینارد کِینز (John Maynard Keynes) بنا شد. اقتصاد کِینزی بر تغییرات کوتاهمدت اقتصاد تأکید کرده و بر این باور است که رشد اقتصادی مطلوب در یک کشور بهوسیله تأثیرگذاری بر فرایند تقاضای کل حاصل خواهد شد. درواقع در اقتصاد کِینزی، دولت با سیاستهای مداخلهجویانه سعی در بهبود روند اقتصادی دارد.
داستان جزیره خیالی یوسنیا هرچند در مورد آمریکاست اما می تواند مربوط به هر جای دیگر دنیا هم باشد.
نویسنده، طرفدار مکتب اقتصادی اتریش است که دیدگاهش در بسیاری موارد با تئوریهای موجود در اقتصاد کِینزی در تعارض است. به عقیده نویسنده، مکتب اقتصادی کِینز برای دولتها به منزله راهحلهای بیدردسری هستند که باعث نجات موقتی آنها در بحرانها خواهد شد. متأسفانه این راهحلها بیشتر شبیه تبلیغات لاغری بدون رژیم و ورزش بوده که در نهایت پیامدهای آن بسیار فاجعهبار است! نویسنده در این کتاب اقتصاد کِینزی را با شرح وقایع تاریخی زیر سؤال برده و مورد نقد قرار میدهد. با مطالعه داستان تمثیلی نویسنده، خواهید فهمید که در عمل چنین دیدگاهی به نفع جامعه خواهد بود یا خیر.
روزی روزگاری در یوسنیا
در جزیرهای دورافتاده بهنام یوسُنیا، سه مرد بهنامهای اِیبِل، بِیکر و چارلی زندگی میکردند که تنها ساکنین آن جزیره بودند. هوای جزیره آنقدر بد و غیرقابل تحمل بود که زندگی را در آنجا سخت و طاقتفرسا میکرد. بدتر از همه این بود که منابع غذایی آنها تنها شامل یک چیز میشد؛ ماهی! اما نکته خوب زندگی آنها این بود که تنها گونه ماهی جزیره که تعدادش هم زیاد بود، آنقدر بزرگ بود که آنها میتوانستند کل روز را با خوردن آن سر کنند.
بااینوجود، آنها هیچ امکاناتی برای ماهیگیری نداشتند و مجبور بودند تنها با دستِ خالی به شکار ماهیها مشغول شوند که این، کار را برایشان سختتر میکرد. هرکدام از آنها روزانه تنها قادر به شکار یک ماهی بودند چرا که با توجه به نبود تجهیزات ماهیگیری، شکار ماهیها کار دشواری بود. در این مثال نویسنده ماهی را به اقتصاد تشبیه کرده که هدف آن تأمین نیاز انسانها با توجه به منابع محدودی است که در اختیار دارند.
از آنجا که آن ۳ نفر هیچ ماهی اضافهای صید نمیکردند، بنابراین سپردهای برای قرض دادن به یکدیگر هم در اختیارشان نبود.
در اقتصاد تک محصولی ساکنین جزیره، هیچ بخشی برای سرمایهگذاری هم وجود نداشت چون آنها تنها ماهی صید شده روزانهشان را برای زنده ماندن میخوردند، بنابراین رشد اقتصادی، واژهای بیگانه برای ساکنین جزیره بود.
بااینوجود ساکنین جزیره افراد نادانی نبودند و قطعاً آرزوهایی در سر داشتند. اِیبل نسبت به دو رفیق دیگرش، آرزوهای جاهطلبانه بیشتری داشت. او در آرزوی خانهای خوب و لباسهایی بهتر بود و دوست نداشت که تنها دغدغهاش صید ماهی باشد. به همین دلیل او به فکر راههایی برای بهبود روش ماهیگیری جزیره افتاد و درنهایت توانست یک تور ماهیگیری برای خودش درست کند. برای ساختن تور ماهیگیری ایبل مجبور شد که یک روز تمام گرسنه بماند تا بتواند روی کارش متمرکز شود. او اولین قدمش را برای توسعه اقتصاد جزیره برداشته بود. ایبل با افزایش تولید ماهی، اقتصاد جزیره را بهشدت متحول کرد و نهتنها به خودش بلکه به همه ساکنین جزیره سود رساند. آن یک روز گرسنگی ایبل به نتیجهای که بهدست آورده بود، میارزید.
داستان ایبل اولین اصل بنیادین اقتصاد را به ما نشان میدهد یعنی مصرف کمتر و قدرت ریسکپذیری ! ایبل از مصرف روزانه یک ماهی صرفنظر کرد اما مطمئن بود که در آینده ماهی بیشتری نصیبش خواهد شد. درعینحال بااینکه او هیچ شناختی از ساخت تور ماهیگیری نداشت اما قدرت ریسکپذیری خود را افزایش داد. در واقع تور ماهیگیری ایبل همان سرمایه ارزشمندی بود که در اختیار داشت و از طریق آن توانست ماهی بیشتر یعنی پسانداز بیشتری برای خود ایجاد کند.
روشهای بهینه برای تولید بیشتر، باعث شکوفایی اقتصاد خواهد شد
با توجه به داستانی که بیان شد، حال میتوان به تعریف ملموستری از اقتصاد رسید. اقتصاد تلاش برای بهحداکثر رساندن دسترسی به منابع و امکانات محدود برای تأمین نیازهای نامحدود انسانهاست. بنابراین اقتصاد سعی دارد که تا حد امکان با توجه به منابعی که در اختیار دارد خواستههای جامعه انسانی را تأمین کند؛ درست شبیه کاری که ایبل داستان نویسنده انجام داد.
اگر بخواهیم به بررسی تأثیر تجهیزات و امکانات در دنیای واقعی بپردازیم، میتوانیم چین و ایالات متحده آمریکا را با یکدیگر مقایسه کنیم. ایالات متحده نسبت به چین، کمجمعیتتر است اما تجهیزات بیشتر مانند زمینهای زراعی فراوان دراختیار دارد.
درحقیقت آمریکا با پیشرفت تکنولوژی توانست فرصتی برای کشاورزان ایجاد کند تا آنها همه وقتشان را صرف کارهای زراعیشان نکنند. دقیقا شبیه ایبل که با درست کردن تور ماهیگیری توانست از زمانش به بهترین شکل ممکن استفاده کند. پیدا کردن روشهای بهینه برای تولید بیشتر باعث شکوفایی بیشتر اقتصاد شده و در نتیجه آن، کالاهای بیشتری تولید خواهد شد؛ یعنی همان چیزی که جوامع انسانی به دنبال آن هستند.
بعد از مدتی دو دوست ایبل از او خواستند که روش درست کردن تور ماهیگیری را به آنها نیز آموزش دهد. لازمه اینکار این بود که آنها یک روز را بدون گرفتن ماهی سر کنند و این یعنی گرسنگی! آنها از ایبل خواستند که در ازای آن یک روز یک ماهی به آنها قرض دهد و آنها نیز قرض خود را با پرداخت یک ماهی اضافی به او بازگردانند؛ این برای ایبل بهمعنای سود بیشتر بود. پس از صحبتهای بسیار، ایبل با درخواستشان موافقت کرد و از این طریق تولید ماهی جزیره بیشتر و بیشتر شد. با افزایش حجم تولیدی صید ماهی، آنها میتوانستند ماهی بیشتری بخورند. درواقع رشد اقتصادی، باعث شد که ساکنین جزیره مصرف بیشتری داشته باشند! این مثال ساده به ما نشان میدهد که تنها با افزایش عرضه یا تولید است که انسانها میتوانند بیشتر از تقاضایشان بهدست بیاورند.
در دورانی که تولید در جوامع کم بود، حتی اقشار مرفه نیز قادر به فراهم کردن امکانات رفاهی نبودند. بسیاری از اقتصاددانان عقیده دارند که هرچقدر پول بیشتری در اختیار افراد یک جامعه باشد، تقاضا نیز افزایش پیدا میکند؛ اما این باور درست نیست. پول بیشتر باعث افزایش تقاضا نمیشود بلکه افزایش عرضه و تولید است که نیازهای انسانها را بیش از چیزی که انتظارش را دارند، برآورده میکند.
افزایش تقاضا باعث رشد اقتصادی نمیشود
در داستان تمثیلی نویسنده، این بیم وجود دارد که ایبل از ثروت خود تنها برای منافع خود سود ببرد و دیگران را در آن سهیم نکند. اگر ایبل یک ماهی به دوستانش قرض میداد، دو ماهی دریافت میکرد و این یعنی سرمایه او درحال افزایش بود. حال اگر او سرمایهاش را در اختیار دوستانش قرار ندهد، تنها مصرفکننده ماهیها خودش خواهد بود بدون اینکه باعث افزایش پساندازش شود. بنابراین رشد اقتصادی به این بستگی دارد که افراد جامعه علاوهبر منافع خود، به منفعت دیگر افراد نیز بیندیشند. با اینکار افراد یک جامعه، هم باعث افزایش سرمایه خودشان خواهند شد و هم به بهبود اقتصاد کل یک جامعه کمک خواهند کرد.
حال اگر ایبل در ازای وام، سود کلانی از همسایگان خود دریافت کند، درواقع افزایش ثروت او مساوی است با فقیر شدن عدهای دیگر. اگر جامعهای با چنین مفهومی رشد کرده باشد، هرگز رشد اقتصادی را تجربه نخواهد کرد. افرادی که به آنها ظلم شده اگر متوجه نیت ایبل شوند، دست از کار خواهند کشید و این امر موجب کاهش تولید خواهد شد. اگر منافع شخصی کارگران مورد توجه قرار نگیرد، بهرهوری بهشدت پایین خواهد آمد نظیر نظامهای ارباب و رعیتی و یا بردهداری که در زمانهایی دور وجود داشت. نویسنده از واژهای بهنام آزادی اقتصادی صحبت میکند که در آن وامگیرنده و وامدهنده هر دو به منافعی دوسویه دسترسی دارند. چنین دیدگاهی باعث نتایج جمعی سودمندی خواهد شد که باعث شکوفایی اقتصاد میگردد، در غیر اینصورت خطر بحران اقتصادی در کمین آنهاست.
بر اساس اقتصاد کِینزی افزایش مصرف یا همان تقاضا، میتواند به رشد اقتصادی منجر شود اما نویسنده این دیدگاه را مورد انتقاد قرار میدهد. او از مثالی ساده برای توضیح نقد خود استفاده میکند که بسیار ملموس است. فرض کنید کسی هوایی که تنفس میکنیم را به دیگران بفروشد. هوا چیزی است که برای همه در دسترس است و توسط هیچ کسی تولید نمیشود. حال شخصی ۱ میلیون دلار بابت خرید هوا به طرف مقابل پرداخت میکند. در این حالت ۱ میلیون دلار به ارزش تولید ناخالص داخلی اضافه میشود. درواقع در این مثال پول بهدست آمده چون منجر به تولید چیزی نشده است هیچ ارزشی را تولید نمیکند؛ هوا همیشه وجود داشته و پرداخت پول در ازای آن هیچ ارزشی نخواهد داشت.
بعد از بحران مالی سال ۲۰۰۸، سیاستمداران و اقتصاددانان آمریکایی تلاش کردند که افراد را به خرید بیشتر و پس انداز کمتر ترغیب کنند.
آنها براساس مکتب اقتصادی کِینز بر این باور بودند که افزایش تقاضا و هزینه بیشتر، باعث شکوفایی اقتصاد خواهد شد؛ درحالیکه خرج کردن بهتنهایی هیچ سودی نخواهد داشت؛ درست مثل اینکه شما اقدام به خرید هوا کنید. اقتصاددانان بر این باور بودند که همه مشکلات با چاپ پولِ بیشتر حل خواهد شد؛ درحالیکه در واقعیت اینگونه نبود.
مادامی که چیزی برای عرضه وجود نداشته باشد، افزایش تقاضا هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد و نتیجهای معکوس بهدنبال خواهد داشت.
بانک مرکزی صلاحیت تعیین نرخ پایه بهره را ندارد!
در بخش قبل متوجه شدیم که برای تحریک رشد اقتصادی، نمیتوان تنها بر افزایش مصرف تکیه کرد، بلکه مهمتر از آن باید بر روی تولید بیشتر متمرکز شد. حال شاید از خود بپرسید که با اینوجود، چرا ایالات متحده همچنان بر روی اقتصاد کِینزی تأکید میورزد؟ قطعاً اقتصاددانان و سیاستمداران دلیلی برای اینکار خود دارند.
سرنخ این سؤال ما را به بانک مرکزی آمریکا هدایت میکند. قریب به ۱۰۰ سال است که بانک مرکزی آمریکا مبنای نرخ بهره بانکها را مشخص میکند. بانکهای مختلف بر مبنای نرخ بهره پایه که بانک مرکزی تعیین میکند، نرخ بهره خود را افزایش یا کاهش میدهند. در واقع عملی که بانک مرکزی انجام میدهد نه تنها نرخ خاصی را به بانکها تحمیل میکند بلکه کل بازار مالی را تحت تأثیر قرار میدهد. طبیعی است که همراه با افزایش و کاهش نرخ بهره پایه، بانکها نیز از شرکتها و افراد مختلف نرخ بیشتر یا کمتری را دریافت کنند.
وقتی نرخ بهره پایین باشد، تقاضا برای دریافت وام بیشتر میشود. اقتصاددانان عقیده دارند که در این شرایط افراد و شرکتها دست به فعالیتهای اقتصادی بیشتری خواهند زد که به رشد اقتصادی یک کشور کمک خواهد کرد. بااینحال گاهی اوقات افراد بهخاطر اطمینان بیش از حد به شرایط اقتصادی خوب، دست به اقداماتی احمقانه و فاقد بهرهوری میزنند؛ درنتیجه بانک مرکزی با افزایش نرخ بهره، هشداری به آنها خواهد داد که نسبت به بازپرداخت وامهایشان باید بیشتر مراقب باشند!
اما این استراتژی ۲ عیب اساسی دارد:
- اول اینکه کسانی که در بانک مرکزی وظیفه تصمیمگیری در مورد نرخ بهره پایه را برعهده دارند، تنها گروه کوچکی هستند. این گروه کوچک برای زندگی مالی میلیونها انسان تصمیمگیری میکنند؛ بنابراین طبیعی است که همیشه درست عمل نکنند! اگر فردی بهدرستی از وام دریافتیاش استفاده نکند، بانک مرکزی هیچ ضرری متحمل نخواهد شد. در واقع به دلیل اینکه بانک مرکزی در فعالیت اقتصادی دستی ندارد، به اندازه وام گیرندگان تحتتاثیر نرخهای بهره قرار نمیگیرد. به همین دلیل بانک مرکزی نمیتواند قادر به تصمیمگیری درست در مورد نرخ بهره باشد.
- ایراد دوم این است که تصمیمات بانک مرکزی برای تعیین نرخ بهره پایه بیشتر بر اساس ملاحظات سیاسی است و هیچ دیدگاه اقتصادی در پشت آن تصمیم وجود ندارد. برای مثال رؤسای جمهوری که بهدنبال انتخاب مجدد هستند، با دادن وعده و وعیدهایی پیرامون نرخ بهره پایین، سعی در افزایش تعداد طرفداران خود دارند و بانک مرکزی را تحت فشار قرار میدهند. طبیعی است که سیاستگذاران بانک مرکزی نمیتوانند دربرابر وسوسه ناجی بودن مقاومت کنند. آنها دوست دارند همانند افرادی دیده شوند که باعث بهبود شرایط اقتصادی شدهاند. واقعیت این است که سیاستهای دولت آمریکا برای تشویق مردم به مصرف بیشتر، اغلب شامل اهدافی سیاسی است. این سیاستها بهتدریج باعث ایجاد تأثیراتی منفی خواهد شد که درنهایت به موفقیت کاذب میانجامد.
از طرفی پایین بودن نرخ بهره، تنها برای وام گیرندگان جذاب و دارای منفعت است اما برای کسانی که در گروه پسانداز کنندگان و سپردهگذاران هستند، اتفاق جالبی نیست. در نتیجهی نرخ بهره پایین هر کسی بهدنبال وام گرفتن بیشتر بوده و پسانداز خود را در داراییهایی مانند خرید مسکن سرمایهگذاری میکند. در نهایت بهدنبال افزایش نادرست و غیرواقعی قیمتها این اقدام باعث ایجاد حباب در بازار خواهد شد.
در واقع نرخهای بهرهای که بیش از حد پایین باشد سیگنالهای کاذبی را به بازار ارسال میکند. افراد با این تصور که اقتصاد کشور سالم است، فرصتشان را برای سرمایهگذاری در بازار مسکن غنیمت میشمارند. با این حال، وقتی سیاستهای پولی عرصه را برای وامگیرندگان محدودتر کند، حباب مسکن شروع به ترکیدن میکند. این دقیقا اتفاقی بود که در آمریکا افتاد. بعد از اینکه قیمت مسکن به اوج خود رسید، دولت تزریق وامهای آسان را متوقف کرد.
در طی دورهای، سیاستهای اقتصادی بوش و اوباما باعث شد که مصرفکنندگان همچنان میزان مصرف خود را همانند روزهای قبل از سقوط بازار مسکن حفظ کنند. در این شرایط این سؤال پیش میآید که باوجود کمبود نقدینگی و افزایش بیکاری، این حجم پول از کجا تأمین میشود؟ به عقیده اقتصاددانان اگر مردم قادر به خرج کردن نباشند، دولت از طریق چاپ اسکناس باید این کمبود را جبران کند. اما چاپ اسکناس و یا دریافت وام از خارج مرزها باعث افزایش بدهی دولت خواهد شد و کشور را به سمت تورم سوق خواهد داد!
تشکیل دولت در جزیره یوسنیا
در بخش های قبل متوجه شدیم که تولید، ریشه اصلی رشد اقتصادی جوامع است. حال ممکن است این سؤال برایتان مطرح شود که برای شکوفایی اقتصاد کدامیک تأثیرگذارتر است؛ مصرفگرایی یا پسانداز کردن؟ در داستان تمثیلی نویسنده، ۳ همسایه با کمک یکدیگر تورهای بیشتری ساختند و ازین طریق ذخیره ماهی آنها افزایش یافت. بعد از مدتی به پیشنهاد یکی از آن ۳ نفر، تور ماهیگیری بسیار بزرگی ساخته شد و با این روش ابتکاری میزان ذخیره ماهی افزایش چشمگیری یافت. رشد ماهیگیری باعث مهاجرت افراد دیگر به جزیره شد و تحول جدیدی در زندگیشان ایجاد کرد.
بااینحال افزایش ذخیره ماهی تبدیل به مشکل شده بود چراکه حفاظت و نگهداری ماهیها از دستبرد دیگران کار راحتی نبود. یکی از ساکنین جزیره پیشنهاد تأسیس بانکی را برای ذخیره ماهیها داد. آن مرد در ازای نگهداری ماهیها مبلغی را بهعنوان حق نگهداری از سپردهگذاران دریافت میکرد و بهتدریج نگهبانانی را برای مراقبت بیشتر به استخدام خود درآورد. اما بعد از مدتی بانکدار جزیره، فکر بکری به ذهش خطور کرد. او تصمیمگرفت با قرض دادن ماهیها یعنی وام ، سود بیشتری را بهدست بیاورد. او ازین طریق میتوانست در ازای ماهیهایی که قرض میداد، چند ماهی بیشتر داشته باشد و سود بیشتری عاید خود کند. بدین ترتیب اولین مؤسسه بانکداری حرفهای در جزیره ایجاد شد.
اتفاقی که در اوایل قرن ۲۰ در آمریکا رخ داد، دقیقاً شبیه این داستان تمثیلی است. در آن زمان دولت آمریکا درحال شهری شدن بود و در میانه این فرایند، پسانداز زیادی دراختیار داشت. پساندازهای دولت این قدرت را به آنها میداد که از آن برای انجام فعالیتهای تجاری، تولید محصولات صنعتی و پیشبرد زیرساختها استفاده کنند. درواقع پساندازهای دولت آمریکا باعث میشد که آمادگی کافی برای رویارویی با خطرات احتمالی را داشته باشند. به عقیده نویسنده اگر اقتصاد یک کشور ناگهان دچار بحرانی غیرقابل پیشبینی گردد، وجود پسانداز میتواند آنها را از خطرات در امان نگه دارد. پسانداز در هنگام بحرانها میتواند یک اقتصاد فروپاشیده را از نو آباد کند و حتی به بازسازی و احیای داراییهای آسیبدیده منجر شود.
بنابراین پسانداز کردن خصوصا در بحرانهای اقتصادی، شهروندان یک جامعه را از آسیبهای احتمالی در امان نگاه میدارد. در وضعیت اقتصادی بد، بسیار ضروری است که بهجای خرج کردن، عادت به پسانداز در افراد نهادینه شود.
آنها بر این باورند که پسانداز، مانع رشد است چراکه پول را از گردش اقتصادی خارج میکند. کسانیکه پسانداز میکنند ناگزیر به مصرف کمتر هستند بنابراین مخارج کمتری نیز برای خود میتراشند. بسیاری از سیاستمداران تحت تأثیر این باور بوده و حتی اقدام به وضع قوانینی میکنند که به تشویق بیشتر مصرفکنندگان میانجامد.
اما نویسنده برخلاف این دیدگاه فکر میکند؛ او بر این باور است که پسانداز همان فاکتوری است که نقش تعیینکنندهای در گسترش تولید دارد. هر یک دلاری که پسانداز میشود به اندازه یک دلاری که خرج میشود، تأثیر مثبتی بر روند رشد اقتصادی دارد. علاوهبراین پس انداز باعث میشود که افراد مصرف کردن را به تعویق انداخته و از هزینه کردن بابت اقلام غیرضروری بپرهیزند؛ مصرف کمتر یعنی پسانداز و ثروت بیشتر.
پس انداز به ما کمک میکند که دربرابر اتفاقاتی مانند بروز بیماری و یا حوادثی غیرقابل پیشبینی آمادگی مالی کافی برای کنترل شرایط را داشته باشیم. همچنین پس انداز فرصتی طلایی برای سرمایه گذاری در عرصه تولید را فراهم میکند که به نفع کل یک کشور است. از طریق پسانداز میتوان سطح استاندارد زندگی شهروندان را افزایش داد و چرخه اقتصادی را حتی در زمانهای بحرانی نیز به گردش انداخت.
اقتصاد کِینزی با پسانداز بهشدت مخالف است
متأسفانه در اقتصاد کِینزی اهمیت پسانداز به شدت دستکم گرفته میشود. طرفداران این طرز فکر اعتقاد دارند که موتور یک اقتصاد شکوفا با عاملی بهنام مصرف به حرکت میافتد! در دهه ۱۹۲۰، مصرف بیش از حد در ایالاتمتحده آمریکا بسیار شایع بود. در آن زمان بسیاری از آمریکاییها به صورت اقساط اتومبیل مورد علاقهشان را میخریدند و عادت به قرض گرفتن امری طبیعی و رایج شده بود. اقتصاددانان بر این باور بودند که تبلیغ مصرفگرایی میتواند باعث شکوفایی اقتصاد شده و آمریکا را به رشد باثباتی برساند.
شهروندان مدام درحال وام گرفتن و خرید اقساطی لوازم مورد نیازشان بودند و تصور میشد مصرف زیاد باعث شکوفایی اقتصاد شده است. درنتیجهی افزایش مصرف، تاجران و صاحبان کسبوکار برای کسب سود بیشتر به افزایش تولید پرداختند، بهطوریکه مقدار تولید نسبت به میزان مصرف، افزایش قابل توجهی یافت. درنتیجه این عمل، در ۲۴ اکتبر ۱۹۲۹ بازار سهام وال استریت به طور ناگهانی سقوط کرد! سقوط بازار سهام باعث بروز بحران اقتصادی شد و خیلی زود بر سایر زمینهها تاثیر گذاشت. بهای چنین دیدگاه اشتباهی در مورد رشد اقتصادی منجر به رکود بزرگی شد که هیچکس از آن در امان نماند. این یک حقیقت کاملا روشن است که ایالات متحده تا مدتها شاهد کسری تجاری بود؛ بدین معنا که میزان واردات آن به مراتب بیشتر از صادرات بود. بااینوجود برگ برنده آمریکا اعتبار دلاری بوده که دراختیار داشت. در واقع دلار ارزی رایج برای تمامی معاملات بینالمللی است.
حجم دلارهایی که توسط کشورهای خارجی پس انداز شده، در بانک های آمریکایی سرمایه گذاری می شود.
این بدان معناست که آمریکاییها بهراحتی میتوانند آن را قرض کنند؛ بنابراین میتوان گفت که اقتصاد آمریکا توسط پولی که از جهان قرض گرفته میشود اداره میگردد. آمریکاییها بدون اینکه پسانداز کرده باشند، میتوانند از پول دیگر کشورها استفاده کنند. با اینحال اگر ایالات متحده دچار مشکل شود، بر اقتصاد جهانی تاثیر میگذارد. بنابراین کسری تجاری و اختلال در فرایند واردات و صادرات آمریکا، باعث میشود که اقتصاد کشورهای دیگر نیز آسیب ببیند. این همان دلیلی است که نویسنده کتاب، اقتصاد کینزی را مورد انتقاد قرار میدهد.
به عقیده نویسنده، پسانداز میتواند به رشد اقتصاد کمک کند؛ چراکه میتوان از طریق آن به جمعآوری سرمایه پرداخت و سپس آن را در امر تولید به مصرف رساند. زمانی که شاهد وضعیت اقتصادی بدی هستیم، صرفهجوییِ بیشتر، از فروپاشی اقتصاد جلوگیری میکند. بنابراین، پسانداز پول نسبت به خرج کردن پول، مزایای بیشتری دارد. زمانی که نرخ پسانداز بسیار پایین است، منجر به مصرف بیش از حد شده و مشکلات بزرگی را برای کل یک کشور ایجاد خواهد کرد.
تورم یا کاهش قیمت؟
بیایید به داستان جزیره برگردیم. در ابتدا جزیره تحت کنترل و مدیریت هیچ دولت و یا کشوری نبود. اهالی جزیره میتوانستند بهراحتی مشکلات و اختلافاتی که داشتند را با کمک یکدیگر حلوفصل کنند. بااینوجود همزمان با افزایش جمعیت و پیچیده شدن فرایند زندگی و درآمدزایی، نیاز شدید به ایجاد بخشهایی خاص نظیر ادارات دولتی احساس شد. برای مثال دادگاهها میتوانستند بهتر از خود اهالی جزیره، مشکلات را حل کنند و یا وجود پلیس، آنها را دربرابر خطر دزدان دریایی محافظت میکرد. بههمین دلیل، اهالی جزیره دولتی را بهنام جمهوری یوسنیا تأسیس کردند که در ذهن نویسنده به ایالات متحده آمریکا اشاره دارد.
همانطور که در بخش های قبل توضیح دادیم، همزمان با افزایش بهرهروی اهالی جزیره در تولید ماهی، پسانداز آنها نیز افزایش پیدا کرد. عدهای از ساکنین جزیره بهجای ماهیگیری به مشاغل صنعتی و یا صنعت گردشگری مشغول شدند. ساکنین جزیره برای تبادلات مالی خود از ماهی استفاده میکردند. آنها با پرداخت ماهی مالیات خود را به دولت پرداخت میکردند. پس از مدتی پولی که دولت از شهروندان دریافت میکرد، جوابگوی هزینهها نبود و آنها را به فکر چاپ پول کاغذی انداخت. از آن زمان بهبعد پول کاغذی برای خرید کالاها و خدمات مورد استفاده قرار گرفت.
هرچند چاپ پول کاغذی روند تبادلات مالی را آسان ساخت اما بعد از مدتی دولت اقدام به چاپ اسکناسهای بیشتر کرد. متأسفانه دولت بهاندازهای که اسکناس چاپ کرده بود، ذخیره ماهی در اختیار نداشت. دولت برای جبران کمبود خود، چاپ اسکناس را افزایش داد و بدین شکل تورم ایجاد شد. ساکنین جزیره از افزایش قیمت بسیار ناراضی بودند اما دولت دلیل آن اتفاق را وجود رونق اقتصادی و افزایش اشتغال نامید. دولت یوسنیا اعتقاد داشت که با افزایش قیمت، تقاضای ساکنین جزیره برای ماهی افزایش پیدا خواهد کرد و این اتفاق به رونق اقتصادی جزیره خواهد انجامید.
در واقع تورم زمانی اتفاق میافتد که مقدار پول چاپ شده بیشتر از مقدار مورد نیاز مردم یک کشور باشد و این امر به بالا رفتن قیمتها و در نتیجه تورم میانجامد. با این حال دولت یوسنیا طرفدار اقتصاد کِینزی بود و اعتقاد داشت مادامی که افزایش قیمت صورت نگیرد، چیزی به نام تورم نخواهیم داشت. با این حال، نویسنده بر این باور است که افزایش تولید پول همان تورم است، که در واقع قبل از افزایش قیمتها اتفاق میافتد.
افزایش قیمت ها نتیجه تورم است و تورم یعنی افزایش عرضه پول!
نویسنده اقتصاد کِینزی را در این مورد به چالش میکشد. به عقیده او در شرایط بحران اقتصادی، میل مصرف در افراد کاهش پیدا میکند و درنتیجه، تقاضا کاهش مییابد. همزمان با کاهش تقاضا قیمتها نیز سیر نزولی خواهند داشت. وقتی قیمتها به سطحی برسد که قابل پذیرش برای افراد جامعه باشد، میل به پول خرج کردن، مجددا در آنها افزایش پیدا میکند. درواقع به عقیده نویسنده کاهش قیمتها در رکود اقتصادی باعث ایجاد تعادل بین عرضه و تقاضا خواهد شد. این همان اتفاقی است که باعث تغییر اقتصادی در هنگام بحرانهای مالی میگردد.
دخالت دولت برای کنترل بازار، همیشه هم خوب نیست!
هنگامی که اولین صفحه نمایش پلاسما در ایالاتمتحده تولید شد، قیمت آن ۱۰هزار دلار بود که بسیاری از افراد بهخاطر گران بودن از خرید آن منصرف شدند. با این حال، زمانی که قیمتها کاهش یافت، تقاضا برای خرید بالا رفت. افزایش فروش، خسارت ناشی از کاهش قیمت را بهخوبی جبران کرد و سود بسیاری را عاید تولیدکنندگان کرد. بههمین دلیل نویسنده معتقد است که کاهش قیمتها نشاندهنده افزایش بهرهوری است.
متاسفانه دولت ها اغلب به صورت مصنوعی اقدام به ایجاد تورم می کنند.
اقتصاددانان به اشتباه تصور میکنند که افزایش مصرف به رشد اقتصادی میانجامد. از همین رو آنها کاهش قیمت را به تأخیر میاندازند و همین امر منجر به رکود اقتصادی میگردد. همانطور که قبلا گفتیم، این تولید است که باعث رشد اقتصادی میشود نه مصرف! دیدگاه دخالت دولت در کنترل اقتصاد، نوشدارویی است که مکتب اقتصادی کِینزی آن را به دولتها توصیه میکند اما جز شکست و رکود اقتصادی نتیجه دیگری ندارد.
در سال ۲۰۰۲ بهدنبال سرمایهگذاریهایی ناکارآمدی که در حوزه اینترنت انجام شد، میلیاردها دلار پول به جیب شرکتهایی ریخته شد که شایستگی کافی برای مدیریت کسبوکارهای خود را نداشتند! از همان زمان اقتصاد آمریکا وارد رکودی بیپایان شد! در سال ۲۰۰۲ جرج بوش بهتازگی انتخاب شده بود و بهخاطر منافع خود سیاست کِینزی را درپیش گرفت. آنها با سیاست تزریق پول بیشتر سعی در حل سطحی بحران موجود داشتند اما قدرت اقتصادی آن دوران تنها یک توهم بود! متأسفانه ۶ سال بعد اقتصاددانان و سیاستمداران مجددا اشتباهات سال ۲۰۰۲ را تکرار کردند تا رکود سال ۲۰۰۸ را تنها بهصورت سطحی رفع کنند. همانطور که توضیح دادیم حل سطحی بحرانها تنها باعث بدتر شدن شرایط اقتصادی خواهد شد.
در حال حاضر ما به رهبرانی نیاز داریم که درنهایت صداقت با رأی دهندگان رفتار کنند و از آنها بخواهند که فراتر از امکانات خود خرج نکنند. اگر به نیروهای فعال در بازار اجازه دهیم که بدون محدودیت عمل کنند شاید امیدی به تعادل در اقتصاد وجود داشته باشد. درغیراینصورت سیاست افزایش بدهی، چاپ اسکناس و افزایش قیمت ما را به جایی خواهند رساند که همانند ساکنین جزیره، مجبور به شکار ماهی با دستهای خالی خواهیم بود!
سخن پایانی
در داستان جزیره یوسنیا متوجه شدیم که چگونه اقتصاد شکل گرفته و بهتدریج گسترش پیدا میکند. نویسنده در این کتاب توضیح میدهد که تولید ریشه اصلی رشد اقتصادی است و مصرف نمیتواند عامل تعیینکنندهای برای شکوفایی اقتصاد تلقی گردد. بااینوجود برخی از دولتها افراد را به مصرف بیشتر تشویق میکنند چون عقیده دارند که از این طریق گردش پول انجام شده و به شکوفایی اقتصادی منجر خواهد شد. علاوهبراین آموختیم که پسانداز نقش مهمی در بهبود اقتصاد یک کشور ایفا میکند. پسانداز میتواند در جهت تامین سرمایه مورد نیاز برای تهیه زیرساختهای تولید مورد استفاده قرار گیرد.
همچنین در این خلاصه کتاب آموختیم که تنها پول خرج کردن نمیتواند معیاری برای رشد اقتصادی باشد چراکه در هنگام بحرانها، دولت را آسیبپذیر خواهد کرد. پسانداز در زمانی که کشورها با اتفاقات غیرقابل پیشبینی مواجه میشوند، آنها را از بحرانهای احتمالی نجات خواهد داد. علاوهبراین در این کتاب با مفهوم تورم و کاهش قیمت نیز آشنا شدیم. بسیاری از افراد تصور میکنند که افزایش قیمت منجر به تورم میشود درحالیکه این فرایند کاملا برعکس است. اگر دولتی بیش از داراییهایی که در اختیار دارد، خرج کند قطعا دچار مشکل خواهد شد. به عبارت سادهتر وقتی بین هزینه دولت و درآمدی که کسب میکند، فاصله زیادی ایجاد شود، دولت دچار تصمیمگیریهای اشتباهی خواهد شد که به رکود اقتصادی خواهد انجامید.
راهحلی که بسیاری از دولتها اتخاذ میکنند، افزایش مالیات است اما اینکار در یک نظام مردمسالاری، نارضایتی عموم مردم را بهدنبال خواهد داشت و اصلا ممکن نیست. افزایش نرخ مالیات باعث نارضایتی کارکنان خواهد شد و درنتیجه بهرهوریشان را کاهش خواهد داد. بسیاری از دولتها راهحل را فشار بر خارجیها میدانند. آنها صادقانه اعلام میکنند که قادر به پرداخت بدهیهای خود نیستند و حاضر به افزایش مالیاتهای داخلی نمیشوند. درنهایت ناتوانی دولت در پرداخت بدهیها، آنها را به افزایش چاپ اسکناس سوق داده و درظاهر مشکل بدهی را رفع میکنند. اینکار، راه آسانی است که بسیاری از دولتها آن را به راههای دیگر ترجیح میدهند اما در نهایت باعث ایجاد تورم میشود.
همچنین چاپ اسکناس و افزایش قیمت باعث کم شدن ارزش پول میشود. تورم باعث انتقال ثروت از سمت کسانی که پسانداز خود را با پول رایج یعنی دلار ذخیره کردهاند به سمت بدهکاران میشود. به دلیل بروز تورم ارزش پول پساندازکنندگان به صفر رسیده و بار بدهی دولت با این روش از شانههایش خارج میشود. چنین اتفاقی در فرانسه در دهه ۱۷۹۰، ایالات متحده در دهه ۱۸۶۰، آلمان در دهه ۱۹۲۰ و برزیل در دهه ۱۹۷۰ رخ داد که منجر به تورم و رکود اقتصادی شد. تمامی این کشوها با ایجاد ابر تورم بدهیهای خود را پرداخت کردند اما شهروندان خود را روزبهروز فقیر و فقیرتر کردند! بااینحال کاهش قیمت حتی در هنگام بحرانهای اقتصادی باعث حفظ تعادل در بازار خواهد شد.